سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

به نیمکت های خالی گوشه دنج پیاده رو نگاه می کنم!

دلم عجیب می گیرد!

زیر لب فاتحه سر می دهم برای خاطرات آدمهایی که لبخندها و اشکهایشان را میان تخته های فرسوده این نیمکت ها دفن کرده اند!

...

انگار دیروز بود...

لبخندت هنوز به خاطرم هست مثل یادت که هنوز در من زندگی می کند!

سایه روشن می زنم تصویرت را

ذهنم جذاب می شود مثل آن نقاشی خلوت سیاه قلم که...

درخت دارد

تو را و لبخندی را که در گوشه لبهایت آرام آرام جان می سپارند!


نوشته شده در سه شنبه 92/6/26ساعت 5:17 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |