سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

به نماز می ایستم و طلب باران می کنم!

رعد و برقی می خواهم تا زجرهایم را پاره کند ...

گلویم را سخت می فشارد ...ابری که بارور شده اما نمی بارد...

دوردستی می خواهد و کنج خلوتی!

این سرزمین جای حتی قطره ای باران ندارد...

مردم گلویم سالها شیون زده و غم خورده اند...

هوای گلویم از اشک اشباع است...

_این است سرگذشت دردهایی که نباریده و میعان شده اند!


نوشته شده در یکشنبه 97/1/19ساعت 1:0 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |