سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

مثل یک کابوس بود

گذشت!

هنوز هم خاطره ی فریادت مرا می آزارد

به گناه دوست داشتنت مجازاتم کردی

مرا محکوم کردی به نبودنت..

نبودنت تا ابد

و ندیدنت...

تنهایی را به من ترجیح داده ای!

این را کجای دلم بگذارم؟!

...


نوشته شده در سه شنبه 92/3/7ساعت 3:13 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

شوق پریدن

هوای با تو بودن دارم اینک

بیا که با تو دیدن دارم اینک

پرستو گشته ام در اشتیاقت

عجب!قصد پریدن دارم اینک!


نوشته شده در سه شنبه 92/3/7ساعت 11:11 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

باران که می بارد خاطراتمان خیس می خورد!

و بغض که می کنم...

آسمان چتر ابر بر سر می گیرد

من گریه می کنم!

تازه می شود هوای بودنت و من...

تو را یک دل سیر استشمام می کنم!

گریه


نوشته شده در دوشنبه 92/3/6ساعت 4:19 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

بار دیگر دلتنگی هایم را در چشمان پنجره زل می زنم...

و غبار کهنه ی آمدنت را!

احساس مه گرفته ام را پرسه می زنم و در عبور از پیچ و خم های گردنه ی این عادت همیشگی تو را نمی یابم و باز گم می شوم!

روی کدام بوته برایم نشانه بسته ای؟

اینجا تمام بوته ها شبیه تواند و ربان قرمز بروی شاخه های تک تکشان سراب گونه مرا به وجد می آورد و به سوی خود می کشاند!

در چشم تمام گهای این بوته های وحشی خمار می شوم و بی صبرانه از خود می پرسم:مستانه ام کجاست؟!

مستانه ای که اهالی تمام دهکده های این دور و حوالی راجنون آمیز به جست و جو واداشته!


نوشته شده در دوشنبه 92/3/6ساعت 12:42 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

...

تصویر تو در درون من می افتد

از این جهت آیینه صفت زیبایم

من شکل توام نگاه بر من انداز

الحق که به زیبایی تو می آیم


نوشته شده در دوشنبه 92/3/6ساعت 8:59 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

کی به تو باید برسم؟ هیچ وقت

گرچه نباید بروم هیچ وقت

از تو نشد دل بکنم من چه سود؟

در تو وفا نیست گلم هیچ وقت

دور زدی قلب مرا با کلک

من به تو نارو نزدم هیچ وقت

دست به سر کرد مرا چشم تو

تا به تو عادت نکنم هیچ وقت

ساحل چشمان تو آرام نیست

دیده به دریا نزنم هیچ وقت

زندگی هشدار به من داده که

نه به تو نزدیک شوم هیچ وقت

دورترین نقطه ی دنیا شدی

 نام تو باید بنهم: هیچ وقت!

دریا


نوشته شده در دوشنبه 92/3/6ساعت 8:42 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

...

وقتی به دنیا آمد نه پدر او را می خواست نه مادر!...

و او همیشه در نقاشی هایش خود را تنها می کشد!!!


نوشته شده در دوشنبه 92/3/6ساعت 8:25 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

ز کوچه باغ دلم بوی یار می آید                            نوای صد غزل بی قرار می آید

چنان شکوفه زده بر خیال رنگینم                         یقین دوباره به اینجا بهار می آید


نوشته شده در چهارشنبه 92/3/1ساعت 9:3 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

<      1   2