سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

دوباره کاغذ را مچاله می کنم!

افکار پریشانم را به گوشه ای پرت می کنم و باز قلم بر کاغذ می کشم!

...

هنوز هم نمی دانم تو را چطور بنویسم!


نوشته شده در چهارشنبه 92/2/25ساعت 8:58 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

دگر از ساز عادت ها خبر نیست

خبر از قصه های تازه تر نیست

دگر از نیلبک با سوز صد داغ

خبر از عشق های بی حذر نیست

تو رفتی سالیان سال انگار

اگرچه یک دو روزی بیشتر نیست

پر از نی گشت نیزار از غم تو

برای نی زدن یک نیشتر نیست

چه سامان دارد این صد شاخه ی سرد؟!

به روی شانه ام جز دردسر نیست

به پهنای غمت شد سایه سارم

به زیر سایه ام از تو خبر نیست

هزاران برگ دارم در دل خود

برای هیچ یک هم بال و پر نیست

پر از سیب است بغض شاخه هایم

ولی افسوس آن را هم ثمر نیست

تو بی من هستی و من بی تو دایم

درختی تک شدم یک رهگذر نیست

چه خاموشم؟چه ساکت؟!باد انگار

از این دور و حوالی در گذر نیست!


نوشته شده در چهارشنبه 92/2/25ساعت 8:54 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

خیال قشنگی نیست!....

می اندیشم به آنچه نیست و غافلم از آنچه هست!


نوشته شده در یکشنبه 92/2/22ساعت 12:51 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

باران که می بارید با آن گریه کردم

گفتم که مثل آسمانها داغ دارم

گفتم اگر با اشک می روید گل عشق

یک دسته حرف سرخ با صد باغ دارم!


نوشته شده در شنبه 92/2/21ساعت 11:36 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

بیا دریا بسازیم یه دریای پر از صدف

توی ساحلش بپاشیم صدفو به هر طرف

بیا دریا رو بپوشیم مثل ماهیا به تن

جزر و مد اون با تو موج و تلاطمش با من

بیا مثل دریامون ما هم دل انگیز بشیم

تو وداع خورشید و روزا غم انگیز بشیم

بیا بارون اگه می باره باهاش گریه کنیم

اگه دریا نمیشه!بیا دلو برکه کنیم

ما زلال و بی ریا بشیم شبیه آسمون

یا که نه!حداقل یه بطری نامه رسون

بیا تا جزیره ی بدون غم شنا کنیم

هر کی رو غریبه با عشق بیا آشنا کنیم

بیا دیونگی رو به آدما نشون بدیم

بیا تا بشیم ستاره اوج کهکشون بریم

بیا نور رو بپاشیم به مخمل سیاه شب

واسه اون دلا بمیریم که برامون داره تب

بیا رو هلال ماه بشینیمو نگاه کنیم

هرچی که کمه تو دنیا بیا روبه راه کنیم

ما دو تا عاشقیمو قشنگه حس بینمون

نفسم!بیا همیشه واسه ی دلم بمون

همه چی قشنگه با تو دوست دارم طلوع کنم

روی سجاده ی عشقت سجده و رکوع کنم

دوست دارم حالا که هستی غمو زیر و رو کنم

دل تیکه پاره رو به پاره هاش رفو کنم

دوست دارم همه بخندن دنیا باشه عین ما

بیا تا واسه تموم آدما کنیم دعا

بیا تا دعا کنیم دلا پر از نور بشه

کاسه ی نگاه مردم پر انگور بشه

بیا تا دعا کنیم هرکی به یارش برسه

من و تو با هم باشیم همین واسه دلم بسه!


نوشته شده در شنبه 92/2/21ساعت 11:29 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

خداوندگارا!

 کمک کن تا تلخی روزگار شیرینی لذت بودنت را به کاممان زهر نکند!

کردگارا!تنها تو بزرگ و بخشنده ای و مهربانی های عالم هم نشئت گرفته از توست

مهربانیت را بر ماببخشای و به ما فرصت ده تا بزرگیت را شاکر باشیم!

احساس نمی کنم که ندارم یا ناتوانم مادامی که تو را دارم

تکیه گاهم باش از اکنون تا همیشه!پیوسته!حتی آن زمان که غافلم از تو!

به رگهایم جاری کن دوستی را تا با زبان روح و جسمم با تو سخن بگویم!

ای که هستی و هر تهی دستی با وجود تو بی نیاز است!از همه جز خودت بی نیازم ساز!

آفریدگاری و خلاق!

مرا آنطور آفریدی که خواستی و همانطور که می پسندی بپروران!

ای تنها دلیل بودنم تو را سپاس!


نوشته شده در چهارشنبه 92/2/18ساعت 11:50 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

امروز من دیدم تو را اما هوایت می کنم

 من میل لبخند تو را تا بی نهایت می کنم

دانی چرا آشفته شدگیسوی بید کوچه مان؟

چون قصه ی عشق تو را با او روایت می کنم

هر روز می گویم به خود لحن قدم های تو را

من کوچه ها را در به در تا رد پایت می کنم

با قاصدک ها گفته ام مهمان چشمان منی

من قصه ات را با همه غم ها حکایت می کنم

وقتی که گل وا می شود زیر نوازش های نور

 آنوقت هم یاد تو و ناز و ادایت می کنم

از اینکه مال من نشد لبخند گرمت تا ابد

من در نمازم  از خدا هر شب شکایت می کنم

پیشم بمان تا آسمان!مرگ دلم دیگر نرو

هر چیز می خواهی بگو آن را فدایت می کنم


نوشته شده در چهارشنبه 92/2/18ساعت 11:17 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

سخت است عادت!

سخت تر از عادت دل بریدن است!دل بریدن از چیزی یا کسی که به او عادت کرده ای!

دیده ام پیرزنی را که در همسایگیمان قصه عادتش را بین آوازهای زندانی مرغ عشق هایش شبانه روز لالایی بغض هایش می کرد تا تنهاییش را بخواباند!

و دیده ام که آنقدر دوستشان دارد که از عادتش دل بریده بود

او قفس در باز را رو به روی در باز پنجره نشانده بود

و دیده ام که مرغ عشق عاشق قفس شده بود

در باز را می دید و نمی پرید!

و دیده ام وقتی پیرزن او را بیرون قفس گذاشت!

دیده ای که مرغ آزادی به قفس برگردد؟

اما من دیده ام!

یقین دارم مرغ عشق عاشق قفس شده بود!

این است قصه ی عادت!


نوشته شده در شنبه 92/2/14ساعت 1:45 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

حتی آینه را هم می شکنند

...

چین های پیشانی ات!

دلم که جای خود دارد!


نوشته شده در چهارشنبه 92/2/11ساعت 11:5 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

آسمان!فرصت باریدن نیست

چشمکی تازه بزن

تا پر از خنده شود دفتر شب

ابرها را ز دلت دور بریز

کینه با فصل بهار است خزان!

بادها را بوزان!

بده اندوه دلت را به نسیم

تا که آن را ببرد هیچستان

سبدی نور به دنیا بفشان!


نوشته شده در چهارشنبه 92/2/11ساعت 11:3 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >