سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

می گویند با یک گل بهار نمی شود...

چه جوابشان بدهم ؟!

منی که با تو تمام فصل هایم بهار است...


نوشته شده در دوشنبه 97/6/19ساعت 9:48 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

با روی سیاه و پر گناه آمده ایم

ما در طلب جود و نگاه آمده ایم

یا رب !تو عنایتی بفرما و ببخش

با این همه سوز و اشک و آه آمده ایم!


نوشته شده در پنج شنبه 97/6/8ساعت 11:48 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

دلبر ایرانی من !ناز کم کن خواهشا

یا که با نرخ دلار آن را گرانتر هی نکن

این چه تحریم است داری یار با ما می کنی؟!

با منِ بیچاره ،با بالا و پایین طی نکن!

همچو یاقوتی ست لب های تو شیرین! جان من!

کام بستان از من و کام مرا چون می نکن 

ساز سرنا می نوازد مهر تو در سینه ام

دلبری کن با من و با غمزه های نی نکن!

قصه ی برجام و آمریکاست این دلدادگی

عهد کردی با دلم...این کار را با وی نکن!

 

 


نوشته شده در یکشنبه 97/5/14ساعت 8:1 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

_تو خرمالویی و من خرما_

من سهم زنبورها می شوم وقتی سه ماه دیگر...

تو را کلاغ ها به منقار می درند!

شبیه ترین واژه به من!...

افسوس! میوه ی یک فصل نبودیم که به هم برسیم!


نوشته شده در یکشنبه 97/4/17ساعت 4:55 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

یک روز تمام آب ها می خشکد

چشمان تر عقاب ها می خشکد

گر خاطره هایمان مکدر باشد؛

لبخند درون قاب ها می خشکد!


نوشته شده در یکشنبه 97/4/17ساعت 11:18 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

هر چه به دیوار که گفتم ،شنید

سنگ مرا می شنود هر زمان

سرِّ مرا باز مگو می کند

ریز به ریزم پی او در امان!

سنگ ،مرا دوست!مرا آشنا!

سنگ مرا جرات ابراز درد

هرچه بگویم سبکم می کند

سنگ مرا تکیه گهی همچو مرد!

هر چه نگفتم به شما مردمان

گفته دلم با همه دار و درخت

پیشِ شما ترس به ابراز و او...

گفته همه با در و دیوارِ سخت

هر که ،که احساس ندارد ؛نه سنگ!

سنگ پر از حس وفاداری است

سنگ ،صبور است ولی عاشق است

گرچه ز نیرنگ و حسد عاری است!

گریه و لبخند ندیدم ز او

مِهرِ تمام است وجودش ولی

شکل همه رازِ مگوهای من؛

سرِّ تمام است سرودش ولی 

کاش درونت وجبی سنگ بود

جای دلِ عاشق و دیوانه ات!

یارِ منی وای بر احوالِ من

تکیه گهم نیست چرا شانه ات؟!

 


نوشته شده در شنبه 97/4/16ساعت 5:45 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

نیستان را حیله و قصد فراموشی چه سود؟!

اوج خاکستر شدن ؛سرما و خاموشی چه سود؟

ما که از اول نبودیم و نبودش قصدمان

این سیاهین جامه را مرگانه می پوشی چه سود؟

با تو یک نی نامه نالیدیم با هر نایمان

اینقدر در بند بند ناله می کوشی چه سود؟

گنگ و گیج و مست بر دامان هیچ افتاده ایم

جاودان اکسیر در این هیچ می نوشی چه سود؟!


نوشته شده در دوشنبه 97/4/11ساعت 3:13 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |