سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

این درد دوری نیست،افسوس جدایی هاست 

پیوند عشق و خواستن با بی وفایی هاست 

این داغ،درد حسرت برگشتن جان است 

جسم بدون روح اوج بی پناهی هاست 

جرمی به دار آویخته دیگر پشیمان است 

اینجا ولی حق با تمام بی گناهی هاست 

پل های پیش از این ندامت خانه ویران است 

جایی که حتی حسرت پیچ دوراهی هست!!!

 


نوشته شده در پنج شنبه 101/5/27ساعت 8:33 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

شبیه ساعت کوکی به روی تکراریم 

چه عاشقانه من و ماجرای چشمانت 

چه اتفاق عجیبی ست تنگ می گردد 

همیشه ساعت یک دل برای چشمانت 

به دیدگان تو وابسته اند ساعت ها 

پدید آمده اند از نمای چشمانت 

تمام خستگی ام می تکد دمی با تو 

به استکان زلالی ز چای چشمانت

نشسته ام لب مهرت ترانه می گویم 

به زیر نارونی در ورای چشمانت 

سروده می شود از دل هزار واژه ی ناب 

در این ترانه به پاس هجای چشمانت! 

 

 

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 101/4/14ساعت 12:51 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

ای ماه تمام !جلوه ات را دیدم 

خندیدی و چشمک زدی و خندیدم 

فارغ ز همه دغدغه ها و کم و بیش 

یک لحظه تمام عمر را فهمیدم! 

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 101/3/25ساعت 11:14 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

دوست دارم گل کنم ؛میخشکم و جان می دهم 

روی تابوتی قدیمی بوی قرآن می دهم 

غنچه ی خشکیده ام؛بر من نسیمی می وزد 

بوی عشق مرده ای در سینه پنهان می دهم 

در دلم شوق کسی بود و به خاکش باختم

بر خودم من بعد از آن حرص فراوان میدهم 

کرده ام من خود که لعنت بر خودم باشد؛چرا؟ 

لعن و نفرین دائما بر این و بر آن می دهم؟ 

گرچه می دانم که این خودکرده را تدبیر نیست؛ 

بر دلم امید واهی هم، کماکان میدهم 

می رسد روزی که من باشم،پگاه و وصل او... 

ترگلی باشم که بوی عطر باران می دهم... 

بر امید روزهایی که نمی خواهد رسید؛ 

قصه ی این غصه را ناخوانده پایان میدهم!

 

 

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 101/2/14ساعت 10:57 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

بگذار اجانب همه پاپوش بسازند 

ترک دل و دست و لب و آغوش بسازند 

نه ماندنشان چاره کند درد دلم را 

نه اینکه مرا رفته فراموش بسازند 

می می دهی ام تلخ ولی باز دمت گرم 

بهتر که مرا قافله مدهوش بسازد 

سر می کشد اندر دلم من شعله ی مهرت 

تا آذر و اسفند دل همدوش بسازند 

با ما تو نه این باش که خلقی شده با ما 

بردار ز دوشم تو غمی را که سر و گوش بسازند 

تو میروی و مرگ من حتمی است پس از آن...

اغیار کی این شعله توانند که خاموش بسازند؟

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در شنبه 100/11/2ساعت 7:56 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

آرزو،آری ولیکن جرات پرواز نیست 

آن قناری را که عمری جز قفس دمساز نیست 

گاه این سو گاه آن سوی قفس پر می زند...

خوش صدایی می کند،میلش به هر آواز نیست 

عادت دیرینه دارد بر غم تنهایی اش 

پیچک تردی که در گلدان ... ولی گلزار نیست 

می شود فوار آب حوض و جوشش میکند 

تاختن می داند اما موج پیچ و تاز نیست 

می نویسد شاعری «آ»اول شیدایی اش...

می کشد خط روی آن چون مرد این آغاز نیست 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 100/6/22ساعت 12:56 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

ای کاش!فقط کاش دمی چند...

من باشم و او باشد و تکرار غمی چند

ای کاش که برگردم و در لحظه ی آغاز

چشمان ترش را بسرایم غزلی چند

ای کاش که شیرین بشود کام دل من

از شهد شکرهای لب او عسلی چند

او کام گشاید به سخن گفتن و ای کاش

با من بزند شیوه ی ضرب المثلی چند

ای وای که این تجربه تکرار ندارد

او نیست!نه از شیوه ی چشمش اثری چند...

 


نوشته شده در جمعه 99/6/7ساعت 5:49 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

قلب من در سینه فرسوده ست صد سال سیاه

بی گناهی را به دار آویخت آن خال سیاه

فصل فصل من زمستان است! در دشتی سپید؛

آدم برفی به گردن بسته یک شال سیاه!

چون کلاغی گفته ام من یاد میگیرم ز کبک

روزگارم طی شده با بخت و اقبال سیاه

سرو اینجا میوه داده؛_چشم های مشکی اش-

طعم تلخ عشق دارد میوه ی کال سیاه...

 


نوشته شده در سه شنبه 99/4/17ساعت 7:58 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

دلم برای کسی می تپد که دیگر نیست!

شبیه میل به انگور در هوایی سرد!!!

شبیه لانه ی خالی درون سینه ی تاک 

زمان کوچ پرستو به راه طولانی....

دلم برای کسی می تپد شبیه خودم

خودم که بسته به جانم حضور یک ماهی!

دلم برای خودم می تپد پر از مرجان....

و رقص ماهی دلقک ...در عمق طولانی!!!


نوشته شده در سه شنبه 99/4/17ساعت 3:36 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

در زدم بر هر دری سوی دلم در وا نشد

کوشش بسیار کردم وا شود اما نشد

در تلاشی سخت با صد التماس آتشین

خواستم گرمش کنم او گرمتر با ما نشد

من برای آنکه باشم دلبر زیبای او؛

چهره را زیبا کشیدم ،روی من زیبا نشد

قرمز و آبی و هر رنگی تصور میکنی

من به تن کردم برایش جامه ی دیبا نشد

من شبیه هر که میدانی خودم را ساختم

در نگاهش روی من جذاب و خوش سیما نشد

من شنیدم کور و هم کر می شود عاشق ولی

مهو عشق دیگری بود و دگر بینا نشد...


نوشته شده در سه شنبه 99/4/17ساعت 3:28 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >