سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

دوباره فصل زمستان و خانه ی متروک

 دوباره عشق و دل بی نشانه ی متروک

چه سرد می شود اینجا شبیه زندان است

اسیر ثانیه های زمانه ی متروک

درون باغ صدای کلاغ می آید

پرنده پر زده از روی شاخه ی متروک

چه شعرهای عجیبی است باد می خواند

پر است از ضربانهای واژه ی متروک

تو را چگونه دهم جا که جا نمی گیری

درون قافیه های ترانه ی متروک

کنار پنجره عاشق نگاه او بر باغ

و ابر می گذرد آن روانه ی متروک

نه اشک می شود از چشم ابرها جاری

نه از نگاه زمین عاشقانه ی متروک

تمام قافیه های زلال خشکیده

و مانده بر لب چشمه جوانه ی متروک

خیال می کند این آرزو اثر دارد

و می شود متوسل به آیه ی متروک

کنار پنجره خواند او دعای باران را

در انتظار هبوط فسانه ی متروک!

 


نوشته شده در یکشنبه 92/2/8ساعت 11:24 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |