سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

رد کوچه را که می گیرم زیباست خاطرات من و تو!

جلوی همه ی درها ایستاده ای با آن نگاه آشوبگر

سراب گونه ای و من بیابان کوچه ها را دنبال تنها نشانه ای از تو هراسان می گردم

خانه به خانه!

دیوارها چه شیطنت آمیز مرا صدا می کنند!

هنوز هم زیباست لبخندت!

تصورش را که می کنم لبخند بر لبانم می نشیند!

آفتاب را نشانه گرفته ام وقتی خورشید وسط آسمان رسید یعنی تو می آیی!

بر آن سکوی قدیمی می نشینم و به خورشید نگاه می کنم ...

چه آهسته جا به جا می شود!

لحظه ای بعد...

پشت سرم کسی بالای گلدسته ها اذان می گوید...

چه قدر دیر کرده ای؟!

لحظه شماری می کنم ثانیه های خیالی ام را و انتظار می کشم خیال تو را لا به لای ماشین ها!

سبز...سفید...بژ...نقره ای...

و سیاه است روزگارم بدون تو!

 


نوشته شده در یکشنبه 92/2/8ساعت 11:33 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |