سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

 

 

روزی که قلب ِ آدمی از سنگ می شد 

 دل ها  برای  آرزوها  تنگ  می شد !

پیوند ِ ما  با  دوستی  چون  آرزوها  ؛

تا آخرین روز ِ جهان کمرنگ می شد!

با  بمب های نفرت  و   رگبار ِ کینه ؛

در سرزمین های خدایی جنگ می شد

دائم  به صف می کرد سربازان ِ کینه

دنیا ! و دل، ظالمترین پافنگ می شد

آنجا که نا مردی به دلها شعله می زد

مرد ِ شجاعت؛ تیر باران لنگ می شد

لحن ِ صدای کودکان در کوچه هاشان ؛

آغاز ِ بازی ؛ کیش و بوف و بنگ می شد

باید ز تن خون می چکید آن روز تا خاک ؛

با انفجار ی  تازه ،  از  یک رنگ می شد

غلتیدن ِ  تن های خونین  بر تن ِ خاک ؛

با جیغِ زن ها رقص ِ هم آهنگ می شد

روزی که بازی های کودکها تفنگ است ؛   

باید  کنارش خاله بازی ،  ننگ می شد!

  

                             


نوشته شده در سه شنبه 92/1/27ساعت 6:55 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |