سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

یه چیزیه که اول همه ی قصه ها هست ولی ما آخر راه تازه بهش میرسیم !اینکه ؛غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود ...

فراموش نکنیم که این واقعیت ته ته سرنوشت همه مون وجود داره!

آدما عزیز میشن برات ولی همراه همیشگی نه!عاشق میشن باهات ولی یه جای قصه کم میارن،میگن جون میدن برات میگی جون میدی براشون ولی پاش که برسه از جون عزیزتر نیست برامون!هم بچه میشی هم پدر و مادر اما هیچ جای دنیا نه فرزندی تا آخر مونده برا پدر مادر و نه پدر و مادر تا همیشه با جیگر گوشه شون موندن ،حتی مادر هم که باشی حتی پدر هم که باشی یه جایی خودت توی اولویت قرار میگیری .اونجایی که برات اهمیت نداره که بچه ات کجای دنیا و پیش کی حالش خوبه ،اونجایی که به خاطر دل خودت می خوای پیش خودت نگهش داری...ممکنه دوست داشته باشی و دوستت داشته باشن ولی صمیمی ترین دوستت یه جایی بهت نارو می زنه ،اصلا یه جایی مجبور میشه ترکت کنه...

هیچ جای دنیا هیچ کی برا هیچ کی نمونده جز خدایی که تا ته همه ماجراها هست حتی توی اون لحظه هایی که به شدت فراموشش کردیم توی لحظه هایی که آخرش فهمیدیم غیر از خدای مهربون هیچ کس باهامون نبوده!!!

 


نوشته شده در پنج شنبه 98/3/30ساعت 6:4 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

گه صفیر آفتابم ،لحظه ای بارانی ام

کس نمی داند دلیل بی سر و سامانی ام

لحظه ای لبخند گرم باغ های سیب سرخ؛

لحظه ای پرخاشگر چون ساحلی طوفانی ام

لحظه ای در ولوله چون چله ی گرم تموز

لحظه ای سرمای یلدا،آن شب طولانی ام

در فراقم گاه درگیر جدایی های سخت

گاه گاهی در تدارک ،فکر یک مهمانی ام

شال می بندم به گردن گه کلاهم بر سر است

یک قدم آنورترش با کفش تابستانی ام

گه بیابان می نوردم گاه دشتی سبز پوش

گاه هم بر صخره ای چون کبک کوهستانی ام

مانده در تاریکی مطلق میان آنچه رفت

لیک در اندیشه ی آینده ای نورانی ام

صورتم را سرخ می سازم دمی با سیلی ام

گرچه همچون برگ زردی در شبی بورانی ام

این تقلاها ندارد سود ،من دیوانه وار؛

تا ابد درگیر آن حسی که تو می دانی ام!


نوشته شده در چهارشنبه 98/2/4ساعت 12:37 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

شبیه لکه ی ابری سفید در تن شب

هزار تار سفید است لای موهایم

جوانی ام چه شتابان به سمت پیری رفت

رسیدم و نرسیدم به آرزوهایم

گره زده ست زمانه به تارهای سفید

تمام خاطره ها و بگو مگوهایم

چه سالهای درازیست پشت هر رشته

شبیه بغض عقیمی پس گلوهایم

شبیه بغض عقیمی که باردار نشد

به گوش می رسد اکنون نوای هو هایم

میان هق هق سردرگم غمی دیرین

شکسته سینه ی خشکیده ی سبوهایم!


نوشته شده در سه شنبه 97/12/21ساعت 12:52 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

لالا لالا لالا لالا لالایی

ندارن مردم دنیا وفایی

عزیزم پلکتو آروم ببندش

نداره دیدن نامردی ارزش

بخواب رودم ،گلم،نازم،قشنگم!

بخواب فرزند سرخ لاله رنگم 

بخواب مادر بره قربون لب هات

بخواب نازم ،خدا باشه به همرات

بخواب!خوابیده اند کوه ها و خورشید

ستاره اومد و مهتاب درخشید

همه گلهای باغ خوابیده جز تو

همه شمع و چراغ خوابیده جز تو

بخواب مادر،بخواب !شب وقت خوابه

به روی چهره ی دنیا نقابه

لالا لالا لالا لالا لالایی

همه خوابن تو ناآروم چرایی؟

شبه ،خوابیده اند یاس و بنفشه

فقط ماهه که داره می درخشه

بخواب!خوابیده اند شیران و آهو

تو حق حق می کنی و مرغ یاهو

لالا لالا لالا لالا نفس هام

بده دستان تردت رو به دستام

بذار دستان تردت رو ببوسم

بخواب ای طفل شیطون ملوسم!??


نوشته شده در سه شنبه 97/9/20ساعت 3:9 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

تو از من چه می خواهی جز اطمینان از اینکه عاشقانه دوستت دارم و رها کردن و رفتم وقتی تمام مرا تسخیر کرده ای؟! اما من از تو اندکی توجه می خواهم!نه حرف های عاشقانه ای می خواهم که خامم کند و نه دروغهای قشنگی که فریبم بدهد من لبخندی می خواهم که از صمیم قلب به من بزنی و جاذبه ای که مخفیانه بی آنکه طمع کنم مرا به سمت خود بکشد.نگاهی می خواهم که ناگزیر باشد و آغوشی که از ناچاری مرا به خود نگرفته باشد. به تو که فکر می کنم تمام آرزوهایم چون سقف نم خورده ای بر سرم آوار می شود . به جایی رسیده ام که حتی حرفهایم در گلویم می خشکد و بیرونشان نمی ریزم دیگر حرف زدن ها هم بی فایده است درد من با این حرف ها چاره نمی شود .درمان درد های من دل کندن و بریدن از تویی است که با من نیستی و دنیایی که مرا برای تو و این آرزوها نمی خواهد. باید تمام روزگار را درد بکشم...


نوشته شده در شنبه 97/8/26ساعت 9:40 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

دوباره تنگ می گردد،به دریا می زنم دل را

کدامین موج می شوید من مجنون عاقل را؟

کدامین باد می رقصد درون سینه ی مستم...

که از خود بی خبر هر دم ،نمی دانم کجا هستم؟

من و حال و هوای تو عجب غوغای مفلوکی...

عجب!من با خیال تو چنین تنهای متروکی...

به تو دل را نمی بستم اگر؛دنیا چه حالی بود؟

درونم از غم و دوری همیشه پوچ و خالی بود!

اگر دلتنگی از من دور می شد شاه می گشتم

قرین صد ستاره ،همنشین ماه می گشتم!

اگر دلتنگی از من دور می شد نور می گشتم

مرا کوچک نمی دیدی زنی مغرور می گشتم

به خود این را که می گویم دمی دل می برم از تو

دریغ از حس آرامش !چرا که من پرم از تو!!!

در این احساس بی حاصل تمام عمر محبوسم

رسیدن قسمت ما نیست!در این غم خانه می پوسم!


نوشته شده در پنج شنبه 97/7/19ساعت 3:44 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

من و باران و برف و سرنوشت برگ برگ زرد

در این پاییز من بی تو ؛ پر از سرما پرم از درد

بهاری نیست !ما را جاودان در این خزان کشتند

امیدی نیست از ما برکشاند این غبار و گرد!!!


نوشته شده در پنج شنبه 97/7/19ساعت 8:48 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

دلتنگ ماهی دو صخره آنورترم ...

_او را به سفر چین برده اند-!!!


نوشته شده در یکشنبه 97/7/1ساعت 7:11 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

می گویند با یک گل بهار نمی شود...

چه جوابشان بدهم ؟!

منی که با تو تمام فصل هایم بهار است...


نوشته شده در دوشنبه 97/6/19ساعت 9:48 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

با روی سیاه و پر گناه آمده ایم

ما در طلب جود و نگاه آمده ایم

یا رب !تو عنایتی بفرما و ببخش

با این همه سوز و اشک و آه آمده ایم!


نوشته شده در پنج شنبه 97/6/8ساعت 11:48 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >