بی نشانه

سیب گاز می زد...

 

کودک همسایه را می گویم!

غم بر چهره اش نشست لحظه ای که

 غم عالم را بر سر می کوفتی دنبال جنازه ی برادرت!

تو که رفتی...

خیره ماند بر جایت...

بی وفاست زمانه!

اندکی بعد...

کودک معصومانه لبخند می زند شیرینی سیبی را

که گاز زده بود!

 


نوشته شده در یکشنبه 92/2/8ساعت 11:27 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |