سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

...

  ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 92/3/30ساعت 5:30 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

...

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 92/3/27ساعت 12:55 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

..

یه احساس کهنه منو زیر و رو کرد

دوباره نگامو با تو رو به رو کرد

تو بودی هنوزم پر از رنگ خواهش

می کردی با چشمات دلم رو نوازش

دیدم خیلی دیره نخواستم ببینم

تو هستی و من نه رو حرفام عزیزم

چه حال بدیه بشه تازه عشقت

بیاد گریه اما نباره دو چشمت

چه حال بدیه بخوای و نتونی

از اون بدتر اینکه نگه و بدونی!

 

 


نوشته شده در یکشنبه 92/3/26ساعت 3:46 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

چگونه بی تو سر کنم

 که با تو می کشم نفس 

و در عبور  پیچ پیچ لحظه ها

 که کوچه باغ سینه ی

پر از صنوبر مرا

 به نغمه خوانی

هزار و یک چکاوک

رسیده از دیار کوچ

زمانه مژده داده است

 منم اسیر پیچکی

که لانه گونه

در درون شاخه ام

 فقط تو را

به چشم انتظار

میزند صدا

و با هجوم لانه های مرغ عشق

 به شاخه

میکنم نزاع

و بی سپر

جواب حمله های

 تازیانه وار کوچ را

 به رد زدن به سینه ی

پرستوان سرزمین دیگری

به غیر تو

ببین چه ساده می دهم!

 کجایی ای به کوچ رفته از دلم ؟!

که شاخه ام بدون تو

هویّت درخت را

 به جنگ با بنای لانه های تازه

برده زیر صد سوال !

 کجایی ای به کوچ رفته ازدلم ؟!

 بیا که شاخه های من

 به لانه ی تو زنده اند

 بدون حسرتی که می زند صدا

 به گوش من :

چنارکم!

 درخت باش ،

درخت باش و

سخت باش !

 

 


نوشته شده در یکشنبه 92/3/26ساعت 12:34 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

پای کوبی می کنم!

در تمام خیابان ها...

می خواهم تمام شهر را مهمان خنده هایم کنم!

...


نوشته شده در یکشنبه 92/3/26ساعت 10:59 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

و اینبار فقط سکوت می کنم تا از میان سکوتم حرفهایم را بشنوی!

..


نوشته شده در یکشنبه 92/3/26ساعت 8:55 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

..

من خیره به آئینه!او کیست که می خندد؟

او کیست که دل بر من هر ثانیه می بندد؟

در آینه زیباتر ؛ پر شورتر از من؛ او!!!

آشفته تر از مویم! پربارترین زن ؛ او!!!

آن چشم پر از عادت با شب شده هم آغوش

آن ماه به لب خورشید وان جلوه ی آبی پوش

او کیست که می رقصد با لرزش هر سازم؟

دل را به خیال او بر آینه می بازم

انگشت بر آئینه حک می کنم این زن را

او نیز به انگشتش تصویر تن من را

لب بر لب آئینه لب می زنم این غم را

او کیست که می گیرد این بوسه ی مبهم را؟!

او کیست در آئینه با من شده هم آغوش؟

من گم شده ام در او!در آن زن آبی پوش!

او کیست که می بوسد با شوق گلویم را

او کیست که می داند صد راز مگویم را؟

من خیره به آئینه! او کیست که می خندد؟

او کیست که دل بر من هر ثانیه می بندد؟


نوشته شده در یکشنبه 92/3/26ساعت 8:44 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

...

 

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 92/3/18ساعت 4:44 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

....

دوباره احساسم را به آب می اندازم!

سالهاست به امیدت دل به دریا زده ام...

 چرا شکارم نمی شوی؟

 


نوشته شده در جمعه 92/3/17ساعت 11:44 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

باد

خلوتم بدون تو عجیب صدا دارد!

صداهایی را می شنوم که با تو نمی شنیدمشان!

غم از هر سو فریاد می کشد!تنهایی صدایش را در صدای باد منطومه می کند!

صدای پای تمام شهر را می شنوم و صدای شکستن برگهای خشک پاییز را!

زرد می شوم و بی تو زیر پای تمام شهر می شکنم...

باور نمی کنم!چه آسان از من می گذری!!!

بد نیست...

حال و روزم را می گویم!

گوشه ی دنجی پیدا می کنم لا به لای طرح های برجسته ی کفشهایت!

خاک که می شوم...

راحت تر مر می پذیری!

مرا به هر جا که می روی می بری و من دلم حتی به این با تو بودن خوش است!

نور چشم یا خاک پا؟!

چه توفیقی می کند؟

مهم تویی که هستی!


نوشته شده در جمعه 92/3/17ساعت 11:5 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

   1   2      >