سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

باد گاهی که می آید پیشم

خاطراتیست به دستش از تو

خاطراتی که برایم خیسند

گرچه پیر است تن فاصله ها

به مشامم تو جوان می آیی

 چشم دیوار پر از اشک من است

و تویی تازه تر از گریه من

خیره انگار تویی در چشمم

مثل این خانه من اکنون در تو

و تو در پیچ و خم شهر

پس ظلمت شب !

هر دو در حسرت یک نور عجیب!...


نوشته شده در دوشنبه 92/2/9ساعت 8:53 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |