سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

ماه را تکرار میکنم

وقتی روبرویم بی واسطه می درخشد

اما در کوششی سخت هرچه دستانم را به آسمان می آویزم به آن نمی رسند .

حس قشنگی است فکرش را که میکنم ...

زیبا و دست نیافتنی !

امشب تو مثل این ماهی

ملموس نیستی گرچه نزدیک و گیرایی !

کاش می توانستم دریای خروشان درونم را بر سد این بغض کهنه که راه گلویم را بسته بکوبم و بیرون بریزم آنچه مرا اینچنین غمگین ساخته اما دریا همیشه دریا می ماند نه می تواند بیرون بریزد نه می تواند جلو حمله ی رودهای وحشی احساسی را بگیرد که به سویش زبانه می کشند

درونم هر لحظه آبی تر می شود و من نمی توانم این اشکها را بیرون بریزم ....

 


نوشته شده در دوشنبه 92/2/9ساعت 8:54 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |