بی نشانه
برای تو می نویسم یا خدایمان؟! بوی عشق می دهند....دست هایم،چشم هایم ،حتی اشک هایم... شدید بوی خدا گرفته ام و این معجزه عشق است ! فاصله ها بی رحم نبودند،شاید فاصله ها هم عاشق بودند! عاشق رساندن ما به خدایمان از مجرای دلی و دعایی... اینجاست که دوباره زلیخایی عابد می شود و در هم می شکند تمام آنچه را که از آن برای خویش خدا ساخته! به اینجا که می رسی عاشق تک تک زخم هایت می شوی و تمامت پر می شود از خدایت ... حکمت تاول ها را خوب می فهمی و حکمت شکستن ها را ! به اینجا که می رسی می بینی ،می فهمی که بازنده مردمند، مردم روزگاری که پاپوش دوختند،شکستند تو را و جارت زدند! کسانی که حاضری دست و دهانشان را ببوسی و تحسین کنی ... آنها بودند و فاصله ها و تاول ها و زخم ها و تمام شکستن ها که خواستند تو به اینجا برسی ...جایی که تمام وجودت لبریز می شود از عشق ! عشقی که زمین و آسمان را در قلبت به هم گره می زند!