سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

گه صفیر آفتابم ،لحظه ای بارانی ام

کس نمی داند دلیل بی سر و سامانی ام

لحظه ای لبخند گرم باغ های سیب سرخ؛

لحظه ای پرخاشگر چون ساحلی طوفانی ام

لحظه ای در ولوله چون چله ی گرم تموز

لحظه ای سرمای یلدا،آن شب طولانی ام

در فراقم گاه درگیر جدایی های سخت

گاه گاهی در تدارک ،فکر یک مهمانی ام

شال می بندم به گردن گه کلاهم بر سر است

یک قدم آنورترش با کفش تابستانی ام

گه بیابان می نوردم گاه دشتی سبز پوش

گاه هم بر صخره ای چون کبک کوهستانی ام

مانده در تاریکی مطلق میان آنچه رفت

لیک در اندیشه ی آینده ای نورانی ام

صورتم را سرخ می سازم دمی با سیلی ام

گرچه همچون برگ زردی در شبی بورانی ام

این تقلاها ندارد سود ،من دیوانه وار؛

تا ابد درگیر آن حسی که تو می دانی ام!


نوشته شده در چهارشنبه 98/2/4ساعت 12:37 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |