سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

دوست دارم گل کنم ؛میخشکم و جان می دهم 

روی تابوتی قدیمی بوی قرآن می دهم 

غنچه ی خشکیده ام؛بر من نسیمی می وزد 

بوی عشق مرده ای در سینه پنهان می دهم 

در دلم شوق کسی بود و به خاکش باختم

بر خودم من بعد از آن حرص فراوان میدهم 

کرده ام من خود که لعنت بر خودم باشد؛چرا؟ 

لعن و نفرین دائما بر این و بر آن می دهم؟ 

گرچه می دانم که این خودکرده را تدبیر نیست؛ 

بر دلم امید واهی هم، کماکان میدهم 

می رسد روزی که من باشم،پگاه و وصل او... 

ترگلی باشم که بوی عطر باران می دهم... 

بر امید روزهایی که نمی خواهد رسید؛ 

قصه ی این غصه را ناخوانده پایان میدهم!

 

 

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 101/2/14ساعت 10:57 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |