سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

 

 

_صدای سنچ ها در های و هوی ناله ها لرزید

 زمان خط خورد و دل در خون

به خاک کربلا پیچید !

 -فغان و گریه های کودکی در پشت نیزاری

لبان تشنه و پای پیاده در کشاکش های غمباری !

 *عجب!

رسم جهان :

خون خوردن و جان دادن و آتش گرفتن،

 در میان نفرت نامردمان بر خاک غم خفتن

 و دیدار دو چشم اشکبار دختری برنئش ِ بابش بود

دو چشمی که همه عالم  ،

فدای پیچ و تابش بود !

*عجب !

رسم جهان:

بی آب جان دادن

و فریاد گلوی تشنه ی شش ماهه کودک بود

 به جای آب در کامش

چه خون ها ردِ پولک بود !

_ صدای سنچ ها در های و هوی ناله ها لرزید

 زمان خط خورد و قلبم

از تمام لحظه ها ترسید !   

   کجا بودم ؟!

 میان هیئتی با قلب هایی داغدار و جامه ی مشکین ،

دعا و نذر های گونه ای خیس و دو چشمی دائما اشکین ،

یکی بر دوش فانوس و یکی نخلی به غم  آزین ،

 نوای قلب هایی که شده با کربلا عاجین  ،

 زمان خط خورد و رد می شد از آنجا مرغک آمین !

چه می گفتم ؟!

 به حقّ آن گلوی تشنه ی چاکیده از دشنه  ،

به حقّ اشک های جاری از چشمان هر چشمه 

خدایا! آرزوی کوچکی دارم

 بگیر و استجابت کن

که غم از چهره بردارم  ! 

خدایا آرزوی من ؛

جهان با رسم دیرین نیست ،

صفایی تازه می خواهم

که از چوب و حصیرین نیست !

دلی از چشمه می خواهم که تا لب تشنه ای دیدم ؛ 

 هزاران جرعه از آن را به کام او بیفشانم 

 دلی از دشنه می خواهم که هر جا غصّه ای دیدم  ؛ 

 گلویش را به یاد کودک شش ماهه بشکافم  !  

 دلی از جنسِ برگ ِ گل که جای شبنمی نازک ؛  

 به اشکان یتیم کربلا آن را بیارایم  !      

  بگیر و استجابت کن

 که غم از چهره بردارم !



نوشته شده در پنج شنبه 92/1/29ساعت 9:5 صبح توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |