سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

 

نیلبک که می گفتم ؛ نیلبک ؟ نه ! آدم بود   

بین مثنوی هایم جای خالیش کم بود

نیلبک که می گفتم معنی تو را می داد   

معنی خودم یعنی آنکه برده ای از یاد

گریه های من؛ باران ، چشمه ام؛ صداقت بود

کولی ؛ آنکه خورجینش خالی از رفاقت بود 

خوشه های گندم هم معنی خطا می داد

بوی آدمی دور از ،  باغ ِ خرّمِ شدّاد

شاخه ای که تنها شد من همان که می دانی

 آنکه حرف ِ قلبش را از ترانه می خوانی

 از سروده هایی که دائم از تو موزون است

 در شمار ِ شعرش تو از هزار افزون است

 نیلبک که می گفتم حسرت ِ تو می خوردم

حسرت ِ غمی کز یاد صادقانه می بردم

حسرت ِ کسی ،چیزی، کو مرا ز خاطر برد

باید از همان اول گوشه ی دلم می مرد

نیلبک که می گفتم رنگی از نجابت داشت

قلب ِ من ز رسوایی از خودش خجالت داشت

نیلبک که می گفتم اسم تو نمی آمد

مثل ِ شاعری کز شعر عاشقی نمی خواهد

مثل ِ آن کسی کاحساس بین ِ حرفِ او گم بود

 نیلبک برای تو ،  آری اسم  دوّم  بود

روزگار ِخوبی بود مخفی ات که می کردم

ر فته ای و من اینک راز ِ زار ِ پر دردم

رفته ای که ؟ نه ! امّا بین ِ خود که می گردم

گم شدی چرا ؟ای کاش مخفی ات نمی کردم !

نیلبک که می گفتم ساز ِ عاشقی می زد

آنکه روزگاری پیش دادِ لایقی می زد

لایقی که دیگر نیست گشته او ولی تشنه 

بر گلوی او خالی جای تیز ِ هر دشنه

نیلبک نه تو دیگر نیلبک خودم هستم

دربِ سینه را دیشب بعد ِ رفتنت بستم

 در دلم نداری جا گم شدی نیا دیگر

بازی ام نده بی رحم مهربان ِ بازیگر 

کاش نیلبک بودی دوری از تو آسان بود

می خریدم از بازار یک تو را که ارزان بود

آه می کشم تنها چون خود ِ خودت هستی

درب ِ دل بروی من بین ِ سینه ات بستی

گم شدی که تنهایم خانهای ندارم من

پرسه می زنم در خود رنگ ِ روزگارم من

رنگ ِ کوچه هایی که با تو بوی باران داشت

خاطرات  خیس ما  رنگِ روزگاران داشت

دفتر ِ قشنگی بود آن زمان که دیگر رفت

حک بروی هر سطرش یک سه و هزاران هفت 

دفتر ِ قشنگی بود پاره پاره اش کردم

نیلبک نخواه از من تا گذشته برگردم 

تازگی دلم بی تو دفتری دگر دارد

 آسمان شد آن ابری کز دلم نمی بارد

دفتری بدون ِ تو بی اَه و بدونِ اُه 

حک بروی هر سطرش یک سه و هزاران نه

نیلبک مرادیدی؟ بازی ات تلافی شد ؟! 

رفتم از دلت چندیست صادقانه کافی شد ؟!

نیلبک کنون با تو حرف ِ آخری دارم

نی مرا به خاطر آر نی تو را به یاد آرم!

سروده شده در 07/01/1387


 

   

نوشته شده در سه شنبه 92/2/3ساعت 6:10 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |