بی نشانه
عزیزی و من با تو سر می کنم دوباره غمو دس به سر می کنم گذشته بدون تو زجری بزرگ که تکرارشو مختصر می کنم من اینجا با تو اوج می گیرمو دلم رو واسه ات بال و پر می کنم اگه ،قول می دی بمونی با من تموم زمین رو خبر می کنم می گم این که اینجاست عزیز منه واسه بودنش من خطر می کنم می جنگم با هر کی حسودی کنه خودم رو واسه تو سپر می کنم قدم تا قدم من میام پا به پات تا هرجا که باشه سفر می کنم! یکبار دگر جام به دستی ای دل! از باده و می چشم بپوشان!هشدار! ای وای دگر شما که هستی ای دل؟! یک دم اسیر قافیه ی تور می شوم دریا! ببخش! ماهی مجبور می شوم من بی اراده قلب تو را ترک می کنم زین رو مپرس تا به کجا دور می شوم؟1 زل می زنم به سمت تو من را که می برند از شدت نگاه به تو کور می شوم این بار اول است که در اب مرده ام اکنون که بین گریه ی خود گور می شوم! یکبار دگر بیا غریبانه شویم با همهمه های شهر بیگانه شویم یکبار دگر بیا بخندیم بلند لبخند نزن!بیا که دیوانه شویم! سروده شده در فروردین92 از که می خواهی مدد؟! دنیا ندارد اعتبار نیست تضمین خوشی بر گردش این روزگار از خود ما می رسد گر می رسد رنجی به ما کوه ریزش می کند از سنگهای بی شمار! سروده شده در آذرماه91 هنوز چشم زمانه به روی در مانده ز بهت داغ نجیبی که بر جگر مانده هنوز می چکد از چشم او هزاران درد تمام قافیه هایش ز اشک تر مانده میان مویه ی شب های سرد بیداری هنوز زخم کبودیست بر کمر مانده ز ماتم تو هزاران ستاره ی نجوا در آسمان مدینه گشوده پر مانده به روی دوش علی ناله های تشییعت هنوز روشن و سوزان و شعله ور مانده به کودکان تو هشدار می دهد:آرام! علی که چشم خودش بی اراده تر مانده تو را شبانه هنوز او به خاک می بخشد اگرچه در عجب راه این سفر مانده هنوز رهگذر کوچه های افسوس است به این خیال که آیا ز تو اثر مانده؟! کدام مدفن گمنام را بغل گیرد زمانه ای که ز جای تو بی خبر مانده؟! سروده شده در فروردین92 گرم رویا شدم و داغ نشاندم بر خویش این همه داغ مرا هست و تو با من سردی ؟! به تو گفتم که چنینی با من؟ خم به ابروی دلت آوردی ! در خودم پژمردم تو به من خشم و غضب ها کردی ! من پر از درد شدم افسردم! تب سختی کردم من برایت مردم فارغ از اینکه ندارم ارزش فارغ از اینکه چنین بی دردی! -تو پر از حس غرور من پر از چین و شکن- به تو گفتم به تو عادت دارم با همه عادت دیرینه ز من ترک عادت کردی کاش یک بار دگر برگردی! تو مرا بشکن و ویرانم کن از همه جز تو گریزانم کن زنده کن یا که بمیران من را باش با من اما! سروده شده در اسفند91 سرنوشتمون جدا شد دیدی که من و تو باختیم دیگه فایده ای نداره اینکه با زمونه ساختیم روزی که به هم رسیدیم اسمون بی انتها بود پر خورشید و ستاره قسمت پرنده ها بود حالا بالمون شکسته سهممون خاک زمینه بکنیم باید قناعت؟روزیمون فقط همینه ؟ کی دل کیو شکسته ؟حتی اینو نمی دونیم چون تو لحظه ی جدایی ما می خوایم بازم بمونیم خواستن ما که مهم نیست هر چی تقدیره همونه می گه لونه ای نسازیم آخ!چه نامرده زمونه! سر پناهمو گرفته جای من زیر نگات نیست چشمای سبز قشنگت شاید این روزا باهات نیست به چشام خیره نمی شی تا که اشکاتو نبینم تا نخونم منو می خوای از تو چشمات نازنینم!... چه قدر از گذشته بدم آمده خودم را چو کاغذ ورق می زنم از این صفحه های دو سر خط کشی در آخر به پایان ِ من می رسم ببین! اول و آخر ِمن یکیست چه بیهوده از خود گذر می کنم! دوستان این روزها از دشمنان بدتر شدند کوی نامردیست اینجا یا که نامش زندگیست؟! از دو روی سکه دایم خط برایم رو شدست من تصور می کنم این سو و آن سویش یکیست!