سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی نشانه

شراب چشمانت را که چشیدم، دانستم چرا بر من

حرام شده ، خواستم گیلاسی از میِ لبانت بنوشم ترسیدم دردناکتر از چشیدن نگاهت باشد پس از آن گذشتم !

سوزشِ دستم را به روی شعله ی شمعی حس کردم امّا آتشِ آن سوزنده تر از عشقی نبود که قلبم را سوزاند!!!


نوشته شده در سه شنبه 92/1/27ساعت 6:47 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

 

 

شرابِ شیشه ی بشکسته ای تو

 کبوتر بچه ی دل خسته ای   تو !

دلم می سوزه  از  این رو  برایت ،

که گلبرگِ گلِ  بی دسته ای  تو


نوشته شده در سه شنبه 92/1/27ساعت 6:45 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

 

 

دلِ من غم دارد !!!  غصه و ماتم دارد !!!                  

رک بگویم که چرا ؟! چون تو را کم دارد!


نوشته شده در سه شنبه 92/1/27ساعت 6:42 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

 

 

روی سطرِ سومِ سیصد و سی و سوّمین پلّه ی زندگی سیصد و سی و سه بار با خطّ خوانا نوشتم که تا اینجا را به خاطرِ تو پیموده ام ،

 سه ثانیه ،...

سه دقیقه ،...

سه ساعت،... گذشت !

 ترسیدم پس از آن به

 سه روز،...

سه هفته،...

سه سال،... و... برسد

 ترجیحا راهِ رفته را برگشتم تو در نقطه ی شروع بودی  وچون دیدمت حتی یک لحظه هم بر من نگذشته بود!!!


نوشته شده در سه شنبه 92/1/27ساعت 6:41 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

 

چرخِ روزگار بی وقفه در تواتر است ،بهار می رود ، پاییز برگها را از شاخه می تکاند،آسمان بعد از کوچِ پرستوها دلگیر و ابری

می شود، غمها را رود خانه می شوید و با خود می برد ، زمستان می شود برف می بارد ، مسافری از میانِ برگها می گذرد ،

چشمانم به رّدِ پاهایش خیره می شود ، برف دوباره می بارد و رّدِ پاها را پر می کندو تنها چیزی که در پیشِ چشمانم باقی

می ماند، کاغذِ نقاشیِ سفیدی است که تمامِ نقش هایش پاک شده!!!


 

   

نوشته شده در سه شنبه 92/1/27ساعت 6:36 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

 

 

خوش به حالت که بساطِ سفرت را پدرت

 موقعِ رفتن ِ از ده می بست

دلِ من موقعِ رفتن ز غم و غصه شکست!

نه پدر بود که ساکی به دو دستم بدهد،

نه پدر بود که آیینه ی اشکم بشود !

مادرم حسرتِ نامرئی بود،

جای شادی به دلش دردی بود  

مادری بود که می شد تنها

 و دلِ من که در آنجا می ماند !

در سفر می گفتم دلِ من با من نیست

 و دلی می جستم

 که در آن خرمنی از حسرتِ من

جا بشود!

 تا شنیدم که کسی قلبی را

می فروشد ارزان 

 و شنیدم می گفت:

(چه کسی می خردش؟!) 

من بگویم به بهایِ دلِ خود می خرمش!

 قیمتش ارزان نیست،

 همه دنیایِ من است

  و اگر نیست خیالش به جهان می ارزد!!!

 


نوشته شده در سه شنبه 92/1/27ساعت 6:33 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

کاش می رفت یه گوشه پاییز تا که برگرده پرستو

ماه  رو  برداره  بیاره با  پراش  دوباره  این سو   

 اینجا جای برگ پاییز حسرت از شاخه می ریزه 

 اشک آسمون می باره ،چشمای ستاره خیسه

 می دونم  تو  سرزمینت  بلا گردونات  زیادن   

 هر کدوم واسه ات یه قصری از گل طلا میسازن

خیلی خوبه که یه دنیا بشه قربونیه چشمات

اما  یادت  نره  اینجا من نشستم  پای حرفات 

 یادمه یه شب تاریک به چشام گفتی:ستاره!

رفتی و یه دنیا گفتن دیدی که دوست نداره

 جاییکه جای رسیدن جاده  تن پوشِ  بهاره ،

گندما  تازه  تکیدن  اونجا  خاموشه  ستاره!

جایی  که  پر  پرستو  تنها  یادگارِ  باده  ،

همه ی خاطره هامون عکس خالیِ یه یاده

 عکسِ خالی یه بودن  با  گلای سرخِ چینی

دلخوشی بهاری سرده میونِ نقشِ یه سینی

جای سیب سفرمونه  پولکِ سرخِ  یه  ماهی 

 رفتی و تنها ترینم تو شبی به این سیاهی!

بدونِ  ماهِ تمومت ،  آسمون  دووم  نداره

 توی دستاش اگه باشه تابشِ صدتا ستاره!

بی وفا یادت نمونده چه شبا دورِ تو گشتم 

 اما جایِ روی ماهت حالا آواره ی دشتم؟!

میزنم پرسه تو دشتی که پر از سیم و حصاره

 شعرای ستاره اینجا دیگه سرفصلی نداره!!! 

 


نوشته شده در سه شنبه 92/1/27ساعت 6:32 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

راحتم چندیست دور از خستگی

فارغ از هر عشق و هر دلبستگی

در دلم جز غصه های خویش نیست

 ردی از دلتنگی و تشویش نیست 

 نه نگاری در دلم جا کرده است 

نه کسی بغض مرا وا کرده است

عشق را در سینه خاموش کرده ام 

رفتنت را هم  فراموش  کرده ام

هی نگو من آمدم ،برگشته ام

رو که من از رفتنت نگذشته ام

راحتم چندیست بی یادت هنوز

 شب به صبح آید و صبح آید بهروز

 با نبودت تازه  عادت  کرده ام

ترکمریم بی حسادت کرده ام

عکس تو آویزه ی دیوار نیست 

چشم من هم از غمت بیمار نیست

نه به یادت شب تفئل می زنم

نه به عشقت برگه ی گل می کنم

چشمم از یادت دگر بیدار نیست 

 قلبم از دست خودش بیزار نیست

با نبودت من دگر  خو  کرده ام

ترک دام و صید و آهو  کرده ام

چهره را یاسی نمی سازم دگر 

لاله عباسی  نمی کارم  دگر 

 عشق را در سینه خاموش کرده ام

 رفتنت را هم  فراموش  کرده ام

فارغم بی تو ز رنج و آه و درد

تو برو  هرگز  کنارم  بر نگرد!!!

 


نوشته شده در سه شنبه 92/1/27ساعت 6:29 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

 من و تو نفس و خانه ایم و یکرنگی

                             برای تو شده کوچک حصارک سنگی

       تو می روی ونفس می رود به دنبالت

                             و حال،من شده ام نا خدای دلتنگی!!!


نوشته شده در سه شنبه 92/1/27ساعت 6:27 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

 

 

عکس تنهایی من چیست ؟!

درختی کهنه

 که شده تکیه ی اندوه کسی

که پر از درد و غم است

 شاخه ام سایه که می اندازد ؛

 تنه ام تکیه گه درد من است

آری ، آن بوته ی بی برگ منم

که به تنهایی خود

 خیره شده است

 و غمش ؛

سایه به خویش افکنده !

عکس تنهایی من

 تصویرِ ِ تن رهگذریست

که همه شادی ِ از شاخه فروریخته ام ،

 زیر پایش به سفر

 خورد شده است

 رهگذر رفته  و  شادی هایم

 مثل یک برگ ز صد خاطره است

 که زهردفتر من

 پاره شده است

صفحه ی اوّلِ هر خاطره یعنی ؛

من و تو !

 واخرین ناله ی جا مانده ز او ؛

 ردِ پای نود و نه برگ است

 - صفحاتی که در آن بی تو شدم -

عکس تنهایی من یعنی ؛

یکصد بی یک !

عکس تنهایی من

آن نود و نه یعنی ؛

ردِ پای تن آن رهگذریست ،

 که فقط بر تنِ یک صفحه

 جفا کرد و گذشت

 و همان صفحه ؛

 من و تو

 بودیم!

ستاره

سروده شده در 16 .04. 87


 


نوشته شده در سه شنبه 92/1/27ساعت 6:22 عصر توسط سارا رحیمی| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >